می دود بر نگاهم قصه ها
قصه های نا نوشته
قصه هایی که می کند بود و بقام
قصه هایی که به نوشتن می شکند نی ها
قصه های بی تحمل
قصه های اشک و خون و فریاد
قصه هایی به شنیدن
دستها می فشارند گوش ها
می ریزند اشک صاحب آنها
قصه ای که باد گریان شد
خزید به خرابه ها به ناله و فریاد
قصه یک گل سرخ زیبا و بی همتا
شد عاشق یک مجنون بی نوا
قصه مجنونی که به پروانه
می چرخید گرد گلها میخورد سنگها
اشک می ریخت بر او
یک گل زیبای تنها
قصه شاپرک سوزان
قصه هایی نا نوشته بر سینه یک مترسک بر دار
که ترسید باز گوید قصه ها شود سنگسار
قصه ای از جهل یک قورباغه
که خود نامید خورشید
قصه مشت بر آب کوبیدن
یک مرد تنها با نگاهش به دریا
قصه کودک زیباش
به آب حیات شد بی جان
همسرش به درد آن خود سوزاند
می شنید مرد تنها صدای ناله همسر
میکرد به لالایی بچه فریاد
در میان آتش و دود
بیا ای بچه زیبام به بغل مادر تنهات
میچشید این مرد تنها
بوی سوختن و درد همسر
قصه مردی تنها
شد به شکوه مجنون به بیابان
قصه ای از حقیقت های پنهان
قصه عاشقی سوخت بی معشوق
سرنوشتش هست نبیند معشوق
چون خدا حسودی میکند
به حسودی می سوزاند عاشق و معشوق
به آتش می کشد لباس خدایی
قصه ای که عشق با همه پاکی وزیبائیش بی وفایی پیشه کرد
قصه هایی که ..... می چکد از آن رازهای دلخراش