آی .. اینجا یکی از دردکشان نالان است
روز و شب یکسره از درد به خود پیچان است
قوت او خون دل و اشک غمش شرب مدام
ذکر پنهان به لب و دیدهء او گریان است
نکند وای .. که دلداده و عاشق باشد
درد عشق ای رفقا آه که بی درمان است
***
باغ یغمازده از داعشیان را دیدم
باغ شدّاد، خدایی که ز آشوران است
مرغکی را به سر شاخهءخشکی دیدم
سیخ خشکیش ز منقار هم آویزان است
آن چنان بود که می خواست بچیند لانه !
لانه یک مرغک بیچاره که سرگردان است؟
***
سالیانی است ندارد خبر از گل بلبل
عجب این است که آزاد و نه در زندان است
بلبلی مانده ز معشوق گل و پیرانه
همچو یک جوجهء گنجشک دلش لرزان است
و گلش نیز نه همچون گل بستان شما
که گلی رسته از آن گلشن پردیسان است
***
خود ببینید چه کرده است که باید این طور
سر کند عمرش و مستوجب این هجران است
پرس و جو کرده ام و گشته چنین معلومم:
متهم.. عاشق یک نوگل خوش الوان است
آن که می سوزد و با هجرت گل می سازد
شاعری قاینی از جرگهء محرومان است
4/2/1394- مشهد