بنائی نو
جوانی وقف خـــدمت شد که پیری را ثمر باشد
و شاید زندگی در فصل سختی ســــــاده ترباشد
همه سعی وتلاش آن بود..؛ کآینده شود تضمین
نه آنکه ایـاّم اینگونه عجیب ...؛ و جامه درباشد
به چاقــوی تـفاوتها ..........؛ بُریدند اتصاّلش را
ز پـــیرامون خود ، بسکه قوانـین بی بصر باشد
به محض آنکه میگـــردد ز بـند شاغــلان فارغ
نفس را می بُـرند از او ، که دادش بی اثـر باشد
به پیچد برخود از دردش ، تـوّرم را کند قوتش
بـیاُفتد گوشه ای مسکین و در بستر دَمَـر باشد
بـنالد دایم از زخم تُهـیدستی ......؟ و بی حامی
به ریزد اشک ، از آه اش دَرونش شعله ورباشد
ودر پایان سال و روز نو ؛ هِی گردد ازشرم آب
حضور زادگان خود ......، خجالت بـارور باشد
ز کار جامعه حـیران ..، نگاهش از خـدا وندش
طلب دارد بــــنائی نــو ؛ اگر عُمری دگر، باشد
نمی ارزد به یک ارزن زکاراُفــتادگی ؛ امروز ..؟!
حقوق و مستمری کی ...؛ مناسب با ســـفر باشد
**
پیرنظر "سلیم " 25/12/93