هق هق

هق هق

نشسته در حیاط خود نظر به ماه میکنم
رفته ای از کنار من ماه نگاه میکنم

دوست کجا که بشنود قصه درد این دلم
درد دلم ز دست تو با دل چاه میکنم

چاه نمیدهد جواب ورنه بخشکدش ز آب
وای از این دل خراب عمر تباه میکنم

ساعتی شمع همرهی میکندم اگر شبی
چون شفق غروب این دیده پگاه میکنم

ندبه کنم شب تو چون موی سپید من شود
روز خودم چو موی تو خواهی سیاه میکنم

لشکر غم کشیده صف حمله نمیکند چرا
باز بیا که من ترا میر سپاه میکنم

اسب من از سوار تو باز بسر زمین فتاد
مات شدم چرا دگر حرکت شاه میکنم

آنچه نگاه میکنم زندگی گذشته را
هیچ نبوده لذتی باقی تباه میکنم

باد ز هر طرف وزد میبردم به کوی غم
خویش چو ذرّه میکنم یا پر کاه میکنم

هر چه که روزگار دون میکندم به جان خرم
هق هق میکنم ولی  بی خودی قاه میکنم