دوشنبه ۲۸ آبان
زاهد شعری از علی بدری
از دفتر شعرناب نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۳ ۲۱:۲۳ شماره ثبت ۳۴۲۴۱
بازدید : ۵۲۱ | نظرات : ۷
|
|
منم آن زاهد با تقوا که دامن نیالودم
از ره خود یک گام بیرون نپیمودم
وانگه امان از لحظه که تو را دیدم
یک لحظه آرام من حتی نخوابیدم
از ناوک مژگانت،آن برق چشمانت
برقی به دلم افتاد که مرهم نتونستم
زخم خنجر بود از آن نگاهت
از آن نگاه تیز و برانت
تو ای زخم دل خستم
مرهمی ده از برای این جان مستم
که مستم از ناز نگاه و ناز رفتارت
ناز سخن و ناز افکارت
من مستم و تو،هشیارم کن
من زخمم و تو،درمانم کن
گر راه وفا در پیش داری
چیزی بگوی و مرا دیوانه تر از قبلم کن
ور نه خواهی که جفایم بکنی
مرا رسوای دو عالم بکنی
آرام بگوی بر من
که مرهم نجوی از من
من نخواهم یا ندارم مرهمی
بهر کوری دو چشم،تو پیرهنی
حال الا ای تو یار فرزانه ام
ای تو دلخواه دل دیوانه ام
گو بر من تا که دانم رای تو
دلتنگم تا که بینم روی تو
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.