در جواب غم من گفت یکی خوش بر ورو...
که ببارید قشنگی، همی از رخ او...
بدهم پند گرانت که تو آزاد شوی...
پس از آن غم مخوری ،بغض نیاید به گلو...
سًر تو حافظ جای دگر است....
این کلّه مکان عقل باشدت نه مو ...
گفتمش یار اگر جای منٍ گر بودی...
ورُخت زشت بگشتی، همانند ببو...
عقل و هوش از سر تو پر میزد...
بشکستی به خشونت، همه جام وسبو...
نفست از سر گرمی به برون میآید...
بهر تسکین زمن غم زده تیمار مجو...
چو شود صبح اگر موی سرت بر ریزد...
نتوانی که برون آمدن از زیر پتو....
از خلایق به تمسخرکه مزاحی بینی...
ز خجالت همه جا سرخ شوی همچو لبو...
آن زمان عقل به کار تو چه آید جانم؟...
کل عقلت بفروشی زخرید گیسو....
چو به بازارشدی زلف بلالی دریاب...
بهر آن است که گشتست گرانتر زکدو...
بکن این حلقه پندم تو کنون آویزت ....
به کسی ازسرٍ سیری دگر اندرز مگو.....
بهجت ار عقل نخواهد به که باید گوید؟....
چه کُند؟ لکه به سر دارد ومحتاج رفو...
پیر من، آرد ببیختی والک آویختی...
زین دلیل است که تو خرده بگیری، از او...
چو جوان بودی وآن ریزش خرمن دیدی ....
غم واندوه نداشتی ؟ جان من راست بگو...