از شمال اندوه
سهم من از تو چیست ؟ خاکستر
بی تو از ابر غصه هایم ، تر
دارم از آن هوای رویایی
خاطراتی بسان آب از بر:
” آبگیری کنار جنگل بود
خفته در زیر بال نیلوفر
راه ، از گام شادمانی پر
باغ ، از ابر پرطراوت، تر
رنگ ها بود و جلوه های بدیع
صحنه ها بود و ما دو بازیگر
وقت دیدار خنده می بارید
از سر لحظه های ناباور
چه سر و ساده دل به هم دادیم
عصر آن جمعه ، روزی از آذر. “
▫
سال ها رفت و پشت سرماندند
اوّلین هفته ، اوّلین آذر
عصرهای کنار آلاچیق
روزهای فدای همدیگر.
▫
مثل یک مرغ طاق افتاده
مثل یک برگ کنده ازدفتر
بی من و تو همیشه دلگیرند
صندلی های خفته در معبر
باورت نیست ! می زنند اینجا
روبرو خنده ، پشت سر خنجر
نه قراری ، نه خواهشی ، حتا
نه حضوری برای یکدیگر
اگر از راه دور می آیی
یا که از کهکشان پر اختر
کلبه ام در شمال اندوه است
دو کرانه ، دو جلگه بالاتر
بی تو بر این مدار بارانی
سهم من گشته سیل ویرانگر
▫
در خزانی ، خزانی آمد و شد :
گل لبخنده هایمان پرپر
و هنوزم به رغم تنهایی
رفتنت را نمی کنم باور
چشم و گوشم همیشه می جویند
آن صدا ، آن نگاه خواب آور
گشته هان! شهرزاد من! بی تو
شهر این قصه بی در و پیکر
مانده ام با تمام صبر و امید
زیرغم - زیر پتک آهنگر-
تلخ و دلگیر و خانمان سوزند
روزها چون تنور شهریور
▫
مانده در سینمای یادم ، آه
خنده های تو لحظه ی آخر
کی ز اندوه دور می آیی؟
در کجا می کشانی ام در بر؟
رفته ای! زیر این برودت داغ
سهم من بی تو گشته خاکستر.
پولادشهر- 1381/9/18