امروز
دل تنگِ کسی هستم
که بی دریغ بود
تمام دوست داشتن....
عشق او نه که
قصه و افسانه
در رویا و خیال...
که فارغ از
دایره ی قاعده و قانون
خیلی ساده و عینی
فقط عاشق بود.....
ترانه می خواند
آهسته و آرام
از غصه ها و دلتنگی ها
انتظارش
فقط کمی حوصله بود
برای شنیدن...!!
.
.
.
می گفت:
خیلی ساده و بی پیـرایه
قصه ی گذشتگان و نیاکان
دلواپس بود و نگران
از آینده و آرزوهای فرزندان
وآن پایانی نداشت
که خود آغاز بود...!!
ای کاش و
ای کاش می توانستم
درآغوش بگیرم و
فریاد بزنم
دوستت دارم...!!
افسوس که دیر شدن را مَجالی نیست
پرنده ی زیبا و مهربانی که
پر کشید و رفت به دوردستها
به آسمانها ...به کهکشان ها
آه چه می گویم
به هر آنجایی که "در وَهم نایَد چون عَدَم"*...!!
بغضی سهمگین
می فشارد حنجره ام را
می خواهم بکوبم
بر در و دیوار
سرِ این همه غفلتِ کوتاهی را
که چه گونه ندیدم
بس که نزدیک بود
تجسم عینی قامت زیبای ترانه های عاشقانه
"مادر :32: "........
--------------------------------------------------------------------------------
*توضیح در باره"در وَهم نایَد چون عَدَم":
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهی دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون......مولانا