بسمه تعالی
چه شیرین روزگاری بود وقتی لاله ها بودند
و خورشیدی که می تابید ، گلها پیش ما بودند
به تقدیری چنان رفتند این آلاله ها از باغ
که دیدم باغبان در جمع آنها ، پابپا بودند
دویدم تا غبار از راهشان بر دیده بنشانم
ولی افسوس من در خاک ، آنها در سما بودند
و من هم دست یازیدم که دامان سفر گیرم
نشد قسمت که من از جنس " لا " ، آنها " بلی " بودند
بلی گفتند در بازار خون ، غوغا بپا کردند
که با یک قهقه تنها حریف جام لا بودند
میان خون و خنگر جان فدا کردند یارانم
که آنها آسمانی های خونین خدا بودند
به یک پیمانه خون ، پیمان جان بستند با جانان
چه زیبا ، جان به کف آماده در راه ولی بودند
و من تاخیر کردم لحظه ی موعود ، وای من !
خدایا با که گویم لاله ها یاران ما بودند ؟
پریشان خاطری هستم که از دیروز جا ماندم
ز یارانی که خونین رنگ از سر تا بپا بودند
و من در دام سیماب و زر افتادم ، چه بد کردم
کجا رفتند یارانم که از دنیا رها بودند
چه فرصت ها که از دستم روان شد دامن غیرت
تغافل کردم از نسلی که تندیس وفا بودند
به تعبیری که " همت " کرد در آیینه ی غیرت
همه در جلوه ی طاووس ، جام جم نما بودند
بلی گفتند یارانم که از عهد الست آنان
همه مشتاق دیدار حسین (ع) کربلا بودند
و با دریایی از غیرت ، شعور موج آوردند
فرو بردند ظلمت را که نور مصطفی (ص) بودند
بگو با اهل تزویر و ریا ، هنگامه ی طوفان
برون از کشتی نوح زمان ، آنها کجا بودند ؟