دریای اشک
بــر داغ غــمفـــزای تــو مــن گــریـه میکنـم
سـر مـینـهـم بـه پــای تـو مـن گـریـه میکنـم
اشـکـم امـان نـمـیدهد از مـاتـمـت، حـسـیـن!
در مــجــلــس عــزای تـو مـن گـریـه میکنـم
بــر داغ جـانـگـداز تـو هـیـچ الـتـیـام نـیـســت
از عـمـق جــان بـرای تـو مـن گـریـه میکنـم
دریای اشک چشم من امشب به جوشش است
بـر نـعـش سـر جـدای تـو مـن گـریـه میکنـم
از عـمـق فـاجــعـه کـمـرت خـم شـدهاست؛ آه!
بـــر قـــد انــحــنــای تـــو مـن گـریـه میکنـم
بـعـد از تـو نـیـز آتـش دشـمـن چـه ها نکرد!!
بــر دخـت بــاحــیــای تـو مـن گـریـه میکنـم
آتـش به دل شد از سـر بـی جـسـم و جـان تـو
بـر تـشـت از طـلای تــو مــن گـریـه میکنـم
هــم گـــریــم از بــرای یــتــیــمـان تـو وَ هـم
بـر روضـهی قـفـای تــو مــن گــریـه میکنـم
....
دوری بـرای عــاشــق شــیــدا کـشــنـده اسـت
در هـجـر کـربـلای تـو مـن گـریـه میکنـم...