شنبه ۱ دی
عروسكي كه بوي پاييزراميداد شعری از مهناز چالاکی
از دفتر از حنجره تا پنجره نوع شعر
ارسال شده در تاریخ جمعه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۱۱:۰۵ شماره ثبت ۳۲۵۲
بازدید : ۷۷۷ | نظرات : ۱۲
|
آخرین اشعار ناب مهناز چالاکی
|
اینجا زنی ست
که راههای نرفته را
با بلندای گیسوانش می بافد
وبه یاد نمی آورد
حکایت آن شب بلند را
و عروسکی که بوی پاییز میداد
اکنون
همه چیز میان دریا ، شن ، آفتاب
و سکوت دوگانه آب
متوقف شده !!
آه ....
من که پیراهنم را
روی شاخه های درختی ، فراموش کرده ام
و تمامی خود را در
هزارپرسش ساده ، گم کرده ام ، سوختم
واز خاکستر آن ، باردارشدم
اکنون
همه چیز بوی کافور می دهد
آه ...
گوشهایت را از زیر دستانت درآر...
فریاد سکوتش ، سالهاست
پرندگان را به شاخه ی دورتری می نشاند
و تنها در آینه لب می زند
می ترسم
روزی که از آینه بیرونش بیاورم
تمام کمدهای خانه ، خالی شود
بی آنکه بداند کدام راه ، امتداد گیسوانش است
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.