(شعله های جگرسوزی که بنیاد عاشقش را برانداخت و او را شهره شهر گردانید)
توجه توجه توجه!!!
(این مثنوی دراز است اگر حوصله ندارید نخوانید. کپی آن را ببرید تا شاید وقتی دیگر...)
عشق از نو شعله اي بر جان فروخت
تار و پودم از شرار آن بسوخت
شوق ليلي بار ديگر زد به سر
طاقت و طاعت شد از كف سر به سر
بو ز مهر آن مهر تابد بر دلم ؟
حل كند با جلوه اي صد مشكلم
بو ز مهر آن شاهد هر انجمن
يادي آرد ازدل محزون من ؟
در ميان دلبران يكتاستي
در وفا و مهر بي همتاستي
آن شقايق وش سمن سيماي من
آفت ايمان بت زيباي من
دوش آمد از در من بي حجاب
از فروغش لب گزيده آفتاب
لختي او بنشست بر بالين من
بر تسلاّي دل مسكين من
گفت: چوني اي چو تو مفتون بسي!
گفتمش چون من نشد مجنون كسي
گفت دارم همچو تو من كشته ها
كشته ها در بحر خون آغشته ها
« های: اُه مَاي هارتْزْ پِيِس هوآر يو؟
آيْم ذَت كيلدوان فْرُم ذِ لاوآو يو!
مَاي لاو آو هِر ايز هَايِسْت كواليتي
بَت آي دُنت نَو وات ايز هِر ناشناليتي» [1]
يار من زيبا و بي همتا بود
ميندانم از كدامين جا بود
از عجم باشد نژادش يا عرب
از عراق و مصر يا شام و حلب؟
مَن رَ'اه ليس يَخلُو عَن عنا
اِن سَأَلتُم فَاسْأَلُوا عَن وَجهِنا
أُحرِقَت في حُبِّها كَم مِن مُهَج
أُجرِيَت مِن دَمعِها كَم مِن لُجَج
هر فريقي ديده زو نمناك شد
هر گروهي سينه زو صد چاك شد
هركسي او را ستايد بي نشان
كُنه وصفش در نيايد در گمان
كيستم من ؟ ذرّه يي از ذرّه ها
من كجا و وصف آن دلبر كجا !
من كه نشناسم يَم اورا ز « نم»
كيستم تا لاف عشّـاقي زنم!
كيستم مجنوني اندر كوي او
مبتلاي طرّه گيسوي او
گرَد راه سالكان كوي دوست
اين هم از لطف و محبّتهاي اوست
كلب اويم آرميده بر «وصيد»
بر لقاي روي او دارم اميد
واق واق ار گاهگاهي ميكشم
از فراقش سوز آهي ميكشم
كيست او جان جهان آدمي ؟
كيست او در بند زلفش عالمي ؟
ذرّه را بنياد هستي او نهاد
غير او جمله «نماد» و او «نهاد»
گوهر عشق نخستين است او
در خور هر مدح و تحسين است او
تير و ناهيد و مه و خورشيد و مهر
جمله بر درگاه او سايند چهر
ثابت و سيّار چرخ بي قرار
گِرد او مستانه پيمايد مدار
اين همه سرگشتگي از بوي او است
كس نميداند چه در كندوي او است
گر بنوشد قطره يي از جام او
چرخ حيران برفروزد بام او
انبيا چون آدم و نوح و كليم
يوسف و يعقوب و خضر و ابرهيم
قطرهيي از باده اش نوشيده اند
تالباس خلّتش پوشيده اند
شد مسيح از جرعهيي زان باده مست
زان سبب بر تارم چارم نشست
مصطفي جامي از آن مي خورده بود
تا به تاق قرب او ره برده بود
جز نمي، مجنون ازآن مي كي چشيد ؟
كاين همه هجر و پريشاني كشيد!
به كه بربندي دم از هر قيل و قال
كي درآيد وصف آن مي در مقال ؟!
[1] . Hi Oh my heart`s piece how`re you"
I`m that killed one from the Love of you
My love of her is highest Quality
"But I do`nt know what is her Nationaity