دوشنبه ۳ دی
لحظه مرگ شعری از عباس بر آبادی
از دفتر رویش نوع شعر
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۰۷:۰۴ شماره ثبت ۳۲۰۱
بازدید : ۱۰۹۷ | نظرات : -۱۳
|
آخرین اشعار ناب عباس بر آبادی
|
مرد نقاش آخرین لحظه عمرش را در سردی کاغذ تماشا می کرد
در وسوسه بوی هم
آمیخته روغن و رنگ واپسین پرده خود را تصور می کرد
در سپیدای آن پرده
باور و رنگ رود در پی یک معرفت ساده به دریا می ریخت نور در کاوش تنهایی
یک روزنه لحظه ناب سعادت می دید
مرد ماهیگیری آخرین خواهش یک ماهی
را اجابت می کرد
در گم شدن بعد زمان در آن قاب پیرمردی چند
توپ، یک عروسک لای علفهایی خیس خاطره پیدا می کرد از دور سایه ای اما یک اسم را در باد زمزمه می کرد
در خلوت آن لحظه پاک رهایی از بوم موج ، ساکتی برکه احساس را تا ساحل شکاک نوازش می برد یک مرغ مهاجر لای یک بوته کمی عشق پنهان می کرد . . .
در دلهره رفتن و
ماندن آنجا در خلوت و تنهایی مرگ مرد نقاش ان آخرین پرده نقاشی را باز بی نام خودش، در خواهش یک خاطره امضا می کرد
|
|
۱ شاعر این شعر را خوانده اند
Guest
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.