جمعه ۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب کریمی(آرام)
|
خاطره
لب این پنجره تنهایی ،من به تشویش خیابان شلوغ
من به دلتنگی این آدمها،که شبیه اند به اشعار فروغ
که شبیه اند به یک،مردن تدریجی سخت
که شبیه اند به یک،قصه طاعونی و تلخ
مثل یک فال که میبندد نقش،روی دیواره فنجان بلوغ
من ،به مرگ ابدی همه خاطره ها می نگرم
چند سالی که از این حادثه ها می گذرد می فهمی
زندگی رفت و تو انگار هنوز ساکن دیروزی
آی،اِی خاطره لعنتی خوب و قشنگ
چـــــــند سال است که مهمان من و قلب منی؟؟؟
چند سال است که بی علت و معلول و دلیل
از لب پنجره چشم ترم می باری؟
خسته ام می دانی!!
حسته از این همه سال که تو این ذهن مرا ،رهن
شیرینی و تلخی کردی
متنفر شدم از لمس عبور
متنفر شدم از قصه مردی که همه زندگیش،رنگ پاییز شده
و گلویش از بغض ،از شب و حادثه لبریز شده
آی،اِی خاطره لعنتی خوب و قشنگ
کوله بارت اینجاست
به سلامت بروی
(نریمان-کریمی 1393/5/28)
تقدیم به تمام کسانی که هنوز خاطره ها یشان نفس میکشند
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.