از سینه ی سبز قناری ها
میوزد جنون دشت
آه...
که در پی هاتفانه ی غزلی
چه صوفی وار میرهند...
تمام گناه کفر کیش منست عشق
به دست جلگه های نمور باران زده بسپارش
چون کویری که رمیده در طوفان،،،
به طلوع عطراگین قصه ی امواج بیارامش
اینک منم
در ارتداد و تزلزلی مسکوت
سرخی عصیانگر هر نگاه تو را سراییده سوزان
اینسان منم
که برزخانه خمار آتشت مانده
من گناه دوزخیم
شعله ام باش
من ستم روزگارانم...
مکافاتم باش...
"ای نزدیکترین دور به من"
این دوشیزه ی اورلئان تو
هیمه ها اندوخته عشق
آتشم باش....
تقدیم به همه ی آنان که
صوفی وشند...