"سوشیانت 1"
باز، در استوایی ترین دهکده ی دلم
شب نصف النهار تو را، ای ماه! میبارم
...
سوگند به دل!
آنگاه که میشکفد
در سرخترین پرچین های هر شریان
و اشک،
آنگاه که میتراود مستانه ،
از پستوهای گرم یک حادثه
هنوز در رگ های خاموش روزگارانم
دشتهای پریشان شقایق ها را
با نبض سرکشانه ترین رعد وحشی،
به تعمید میبری...
ای قریبترین! هوازی امکان!...
بت غروب های پر از رمز!
کران تالابیم امشب،
لبریز از
انتشار آوای پرگشودن ِ رهایی هاست
اینک که
در مهجورترین درایه ی دامان فراخگرد
مسیحانه،،،
بطن بکر جزیره ی خاک را
در بارقه ام ، غوطه میخوری...
میدانم!
ستاره ای راه گم خواهد کرد، میدانم...!
و تو!
در شرقیترین پیشانی افق ،
خواهی درخشید...
در شبی که ساق های سبز کوهستان ها،
در مه نشسته...
و تموج چشمه های مرزهای آرامش ِ
اقیانوس های شور مرا،،
با شهیق منجیانه ی هر شهاب تو،
زمزمه میکنند
.
.
.
با تو نوشت:
روشن ترین شولای شیدانه ات،
رویای کوچ های بیشه زارانم
اینک دوباره
چشمان نیلگون آسمان تو را بوییده ام
در شمالی ترین شبِ این ابرهای بارانی...
"سپاس بیکران از نگاه ارجمندتان..."