در خواب دیدم که قیامت به پا شده
دیدم که روح وبدن از هم جدا شده
دیدم که ریشه جای ریش را گرفت
دیدم که شیخ دست پیش را گرفت
در صف نماند و به سمت خدا اعتراض کرد
گستاخ. پای را ز گلیمش دراز کرد
فریاد زد که منم بنده ی خدا
آیید و راه من کتید از دیگران جدا
عمری به سجده و منبر نشسته ام
یک لحظه عهد به غیرش نبسته ام
راه بهشت را برایم نشان دهید
حوری بیاورید و تخت روان دهید
گفتا که شیر و عسل پس کجاست نیست؟
گفتا شراب ناب بخواهم مجال نیست
خود را گرفته بودچو گرگ در لباس موش
ناگه ندا برامد که ای بی خرد خموش
اینجا دگر جای ریا و فریب نیست
اینجا کسی ز کرده ی خود بی نصیب نیست
اینجا به نام دین ندهند ثروت و مقام
تسبیح و طلق ندارد اثر مدام
یادت برفت چگونه خودت را فریفتی
بعد از گناه به سجده و طاعت گریختی
یادت برفت که وقت نماز شب
جز دخترک نداشتی تو هیچ رب
دائم خطا نمودی و دائم رکب زدی
مستی به سر گرفتی و مستان تو حد زدی
منع شراب نمودی به سال ماه
خون رزان بخوردی و بودش به تو حلال
دیگر بس است برو در صف ات بایست
مگذار بیش بگویم درست نیست
امثال تو ز دین خدا آبرو برند
امثال تو به پنبه سر خلق می برند
حیف از جهنم و دوزخ برای تو
آتش کم است کنندش نثار تو
خاموش باش و به جرمت فزون مکن
پا را ز حد و حریمت برون مکن
ناگه ز خواب پریدم به رعشه ای
گفتا حق والنصاف وحشی ای
"این شعر هیچ مضمون سیاسی نداشته و فقط خوابی پریشان میباشد."