دامن صبح کوتاه است
آسمان نقره ائی صبح بی دوام است ؛شکرانه پرندگان را به خدا میرساند,فضای از صدای نیایش پر شده مرغ کوکو از جنگل های دور در سکوت صبح پیامش را بمن می دهد
نینا دامن صبح کوتاه است مثل جوانی وزندگی صدایت را همراه اواز پرندگان به خدا برسان
پرستوها با پرواز های بلند وکوتاه اریب وعمود عشقبازی میکنند ودلبری, به هم ناز می فروشند مجانی چون قدر عشق را میدانند
شمعدانی من پس از یک سکوت چند ماهه غنچه کرده وگل داده
او بامن آشتی کرده است ومن تمام شب بیدار بودم در اندیشه تنها بودن وخدا که تنها تکه گاه من است خورشید دارد آماده میشود تا لچک قرمز خود را بسر کند در نور نقرهائی مه الود صبح تمام وجودم گوش شده تا نجوای پرندگان را باخدا ودستان بلند پر از شکوفه درختان که به اسمان میرسد بانک خروس پر سر وصدا روز را فریاد میکند سماجت گنجشگ روبروی اطاق من که لانه در زیر شیروانی همسایه دارد یک نواخت ویک ریتم می خواند
مه روی رود خانه که به اسمان میرود ورود با عشوه وناز براه خودش میخواهد بدریا برسد مرا برویا برد
باد صبا وزید برگ ها برقص امد ند نسیم موهایم را شانه زدوپوست بدنم رانوازش داد این دست خدا بود می دانم خدا را می شناسم
خیالت ازادانه دور برم می پلکد احساس ات می کنم
که برایم شعر می خوانی مثل ان پرستوی نر که برای جفت اش در این صبح دل انگیز نغمه خوانی میکند
دامن صبح کوتاه است مثل زندگی ادمها خورشید لچک سرخ بسر کرد سکوت همه جا را گرفت اسمان قرمز شد
فشار دستانت بر بازوانم مرا در توحل کرد خیلی دلتنگ ات هستم
بیائیم بهم عشق بورزیم چون طبیعت
خدا عاشق وزیباست.