سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 5 اسفند 1403
  • روز بزرگداشت خواجه نصيرالدين طوسي - روز مهندسي
25 شعبان 1446
    Sunday 23 Feb 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)

      يکشنبه ۵ اسفند

      مکر زنان!!!!!!!!!!

      شعری از

      بیژن آریایی(آریا)

      از دفتر چرک نویس نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۳ ۱۶:۳۹ شماره ثبت ۲۶۱۴۲
        بازدید : ۱۰۶۱۰   |    نظرات : ۲۹

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)

      ای  دوستان  بخوانید ؛ این داستان زیبا
       
      حیران ز مکر نسوان؛مانی تو بی مهابا
       
      در جاده ایی تصادف؛بنمود   مرد   نادان
       
      مردی  که  او  ندانست؛از مکرْ هیچ الفبا
       
      خودرو در این تصادف؛گویی شده قراضه
       
      با   زحمت   فراوان ؛ آن  را خریده بابا
       
      له و لورده گشته؛خودروی هر دوتاشان!
       
      ناگه   که  شد  نمایان ؛ بانوی دل فریبا
       
      گفتا  به  مرد  بدبخت؛ شکر  خدا  برادر
       
      چون هر دو تندرستیم؛ نیستیم  نا شکیبا
       
      حالا  که  جان  سالم ؛ در برده از تصادف
       
      نوشی کنیم ز مشروب؛سالم بمانْد ؛عجیبا
       
      با شدت تصادف؛شیشه ز می  بجا   ماند
       
      چون خسته ایم و اکنون؛می گشته است نصیبا
       
      آن زن گرفت شیشه؛جامی ز می نمود پُر
       
      دادش  به  مرد  نادان ؛ نوشید او  قریبا
       
      جامی   دگر  بدادش؛ تا  غصه را زداید
       
      آن مرد باز نوشید؛ گفتش  سلام  رفیقا
       
      چون مست گشته آن مرد؛گفتا به زن چرا تو
       
      نوشی ز می نسازی؛از چیست ای  نجیبا؟
       
      گفتش به خنده بر مرد؛پس منتظر نشینیم
       
      تا   افسر  مجرّب ؛ آید   که   او    غریبا
       
      لختی گذشت افسر؛در  صحنه شد  نمایان
       
      چون دید هر دو ماشین؛از هم گسسته آنجا
       
      گفتا به مرد مفلوک؛مستی و حق به زن داد
       
      مردک   به   هوش  آمد؛  پاره  نمودْش  دیبا
       
      دیدی   فریب   زن   را؛  ای  دوستان  شاعر
       
      پختست  نان   بد  زن ، با کاسه ایی ز شوربا
       
      دادش  به  مرد  مفلوک ؛ تا  باز  فاتحْ   گردد
       
      گر  زهر  نیز  دادش ؛ می گفت  خوری   مربا!!
       
       
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      5