يکشنبه ۴ آذر
|
دفاتر شعر معصومه عرفانی (عرفان )
آخرین اشعار ناب معصومه عرفانی (عرفان )
|
مردم چشم من امشب غم عالم دارد
چکنم چاره ندارم که بیمار دلم
یار
یاریم کن ای خدا دیوانه ام کنج قفس
من نمیخواهم بمانم کو کجا بود هم نفس ؟
دنیا
ز دنیا و ز آدمهای این دنیا گریزانم
خدارا این چه نقدیر من دیوانه بود آخر
کلبه
تا در این کلبه ویرانه بمانم شب و روز
دل غمدیده من تا به ابد می ماند
خسرت
منکه از روز ازل خون خورده ام آخر خدا
دردو داغ و حسرتم بوده ببین اکنون چرا
محفل
نباشم گر در این محفل که باشم شمع هر مجلس
حدیث عشق و دلتنگی بخوانم تا سحر هرشب
قفس
سالها کنج قفس بودیم و کس یاد نکرد
تا که رفتیم ز جهان دیدن ما آمده اند
مرغک
مرغکی بی آشیانم کند ز بنیان خانه ام
تا که طوفان آمد و ویرانه کرد کاشانه ام
نی
نی شد آخر نای من در کنج این ویرانه ام
روزو شب می نالم از دست دل دیوانه ام
سافی
ساقیا بنگر دل شوریده و شیدای من
که خمار آلوده ام هر شب در این میخانه ام
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.