چو من خواندم ز لُرّ و کُرد ایران
کنون وقت است بلوچ آید به میدان
بلوچی که نشان دارد ز تاریخ
به شرق کشورم مانند یک میخ
فرو رفتست آنجا ؛ استوار است
ز بهر خاک میهن جان نثار است
دلی ساده ؛ روانی شاد دارد
نگاهی پر ز مهر ؛ آزاد دارد
همه مرد و زنش پُر کارُ پُر کار
نبرد با زندگی ؛بسیارُ بسیار
طوایف چون توانستند که خود را
ز دست دشمن خاک اهورا
نگه دارند ز سیلِ دشمنِ مست
بخوانم بهرتو هر آنچه را هست
نخست پودینه و میر است و کیخا
کیانی و کمالی هست و نورا
ارابیب ؛ پهلوان و کاظمی هم
الهی بختشان دور باد از غم
طوائف هم که خوانند ریشهْ خود را
عرب دانند و نازند پیشهْ خود را
بود گمشاد زهی، نهتانیْ صیاد
سپس سالار زهی و کولِ دلشاد
طوایف باشد و گویند که این خاک
ز بهرش می نمودیم سینه را چاک
دلاآرامی و گرگ وخاراْکوهی
چو دلخک ؛ سرگزی؛برّآهویی.
شود بسیار گر من بر شمارم
الا ای هم وطن معذور دارم
بلوچ با صلابت مهربان است
پذیرد میهمان را،خوش زبان است
اگر روزی درآیی منزل او
فرود آیی عزیز در محفل او
پذیرایی نماید هر چه دارد
به جز تخم وفا چیزی نکارد
نگاه گرم و پر از مهر و عاشق
سزاوارش بود ؛خوانیشْ لایق
به سختی و تلاش باشد بلوچ جفت
بلوچ اما ز سختی شِکوه کی گفت؟
خداوندا بلوچ را از بلایا
کُنَش دور و تو آن را شاد خدایا