زندگی
من همیشه فکر می کنم
زندگی
مثل یک کلاس بی معلم است
بر تمام میزهای این کلاس
ترکه های آب دیده چیده اند
من همیشه فکر می کنم
همکلاسی عزیز ونخبه ی مرا
اشتباه یا به عمد
مثل یک گلابی رسیده چیده اند
***
زندگی برای من
مثل زنگ های یک روال مدرسه ست
مثل خط شکسته های بی خیال هندسه ست
مثل گربه های گوشت خورده می دوند
لحظه های خنده دار من
کمتر از زمین بازی شماست
بچه ها !
زندگی غبار دور و در هواست
لحظه ای چه دور دور دور دور
زندگی دو کامیون خاطره
یا هزار تپه خیال و وهم
مثل خنده های کهنه پدر
مثل شانه دو رنگ مادرم
دست روی شانه زمان نهاده بود
از کنار من گذشت
قالی نشُسته ی زمان
برد و برد و می بِرد
تا سه دوره ی تمام مسخره
قالی نشُسته می پرد
***
کودکی
مثل حوض بی غش و زلال باغ کوچک پدر
پیچ ساقه های خنده دور باغ ذهن من
تا کلاسهای خلوت و معلمی که صبح
تخم مرغ خورده بود
چون که روز پیش
هر کلاس اولی برای کاردستی اش
تخم مرغ رنگ کرده برده بود
***
زندگی همیشه رفتن است
تا جوانی این بلوغ مسخره
تا حیاط خلوت خیالهای بی هدف
با نخ دراز آرزوی بی شمار
گامهای بی گدار
رفتن و نشستن و هراس و انتظار
تا دوتا شدن
و در دوتا شدن یکی شدن
تا شنیدن صدای جیغ کودکی
که پر کند فضای خانه را و بعد
خنده سر دهد ، خنده سر دهی
مثل گربه ای ملوس
از تمام هست و نیست وارهی
و همیشه فکر می کنی
که زندگی عنایت خدایی است
***
کمکمک
چین صورت وسفیدی دوتار موی پشت گوش
بی نشان آن طراوت عجیب
عینک و عصا و گیوه و خیال
سر به زیر و بس نجیب
قالی نشُسته رهسپار خان آخر است
زندگی به عینه داد می زند :
« زمان زمان آخر است »
زندگی در آن زمان
مثل ثانیه شمار ساعتی ست
بی خیال و با شتاب
دنگ دنگ می کند
خاطرات خوب
خاطرات بد
با علیل ذهن تو
تا دقیقه ای که اسم آن دقیقه نهایی است
تو فشرده می شوی
و از عصاره ی تمام خاطرات
سهم ذهن باد برده ات
... ز یاد برده ات
مثل شعر من که یک حقیقت روایی است
تا ابد تو فکر می کنی
« زندگی جدایی است »