سنگ ریزه ه های احساسم را پرتاب میکنم
به کدام سود؟
سوی آسمان
سوی آخرین سرنوشت
سرگذشتم را پشت یک برگ می نویسم و به باد خواهم سپرد
آخرین حس گیج و گنگ و مبهم زندگیم را
پنهان نمیکنم
من جا مانده ام در زمانی دیگر
در یک عبور اشتباهی
دست در دست یک گل غرق می شوم
در یک سکوت
من به جاودانگی خواهم رسید
ودر خم ابروی یک نرگس
پیدا میشوم از نهان
در یکی از شهرهای خیال پرت می کنم خود را
در آغوش یک زندگی
وشنا خواهم کرد در بیابانی سوزان که در آن گلهای زندگی با زندگی قهرند
شورشی در من هویدا می شود
عاقبت
عاقبتم خیر میشود
در زمینی که قلم می روید از برای زندگی
باز جنبشی در من هویدا می شود
می نویسم با دل و جان شعر فریاد را
در سکوت یک دشت
یا که آرامش یک حرمت سبز
پوچ خواهم شد از پندار بد
زاده خواهم شد از تازگی
در سرسبزترین بهار..........................
در آسمانی ترین خاک............................
و بی مکانترین شهر جهان............................