درودی را بسان صبح امید
که در پاکی زبانزد همچو خورشید
نثارت می کنم جانم فدایت
چو پاسخ می دهی ، افتم به پایت
چنان از کار و بار این زمانه
فرو افتاده ام که بی بهانه
بخواهم مرگ خود را ای توانا
تو را سوگند دهم ای رب دانا
گذر کن ازگناهان چون ندانم
عقوبت پس دهم، من کی توانم؟
سیه روی و سیه کار و سیه دل
سرافکنده تو را آیم به منزل
که تا بخشی به من بار گناهم
چه باید کرد من، بس روسیاهم
خداوندا ز تو شرمنده هستم
تو پاکی، لیک از تو ،من گسستم
گنه کار و به گِل مانده ،سیه کار
ز تو ببخش بخواهم ،حیّ دادار
از آن روزی که اندر عالم خاک
سرازیرم نمودی رب دل پاک
سراسر عمر خود طغیان نمودم
در اِدبار را بر خود گشودم
چنان غرق گناهم من شب و روز
که غافل باشم از رب دل افروز
چرا اینگونه گشتم ، من ندانم
به من پاسخ بده،از چه چنانم؟
در آخر از تو خواهم ای تو وهّاب
تویی که مهربانی همچو مهتاب
به راه راست آرَم سهل و آسان
مرا پیوند ده هر دم به قران
------------------------------
به من بخشش آور تو ای پادشا
تو شاهی و ما بندگان گدا