"غنچه درد"
باز گشتم خجل از کودک نادانی خود
باز هم شعله زدم برغم حیرانی خود
باز شد غنچه رسوایی دل شهره شهر
باز بستم به خودم دفترعریانی خود
پدر عشق بسوزد که چنین بی پروا
خم نمود از افق طاقت پایانی خود
کوچه سد کرد مرا تا ته بن بست خَمَش
نسخه پیچی کنم از دوره درمانی خود
نیستم غافل اگر گوشه نشین تو شدم
كه دلم تا بخدا رفت ز گریانی خود
باز هم پرده آوای سکوتی پر حجم
شده مهمان به غزلخوانه رندانی خود
غنچه درد ِمرا هیچ غزل باز نکرد
شده ام خوابتر از سربه گریبانی خود
یک قدم مانده به سر قله چشمان خطر
کمر کوه شکست از سر پیشانی خود
تکیه زد تیر فلک بر قزح آه شبم
تا نشاند سر جا آرش ایرانی خود
شده رسوایی دل معرکه برزن عشق
تا بخوانند مرا یار دبستانی خود
قایق حوصله ام پر شده از شیب سفر
تا به تردی لب ساحل کاشانی خود
"فاش مي گويم واز گفته خود دلشادم"
که شدم محو تماشای پریشانی خود
زیر"باران"نجیبی که مرابا خود برد
شسته ام صورت چنگالی پنهانی خود
92/10/19 مشهد