یک روز سرا پای خوشی،مهر وطن بود
در قلب هَرْ ایرانی وطن، خانه ی تن بود
در شادی و سوگ وطنش بود به میدان
پیوسته به مانند یلان ،آن همه زن بود
مردان دلیری که در این پهنه گیتی
آسوده ز آنان همه ی دشت و دمن بود
روزی به خراسان و به مرو،جمله دلیران
گسترده چنان سایه امن، دانش و فن بود
دشمن نتوانست که گیرد وجب از خاک
آسوده در این خاک همه زاغ و زغن بود
شادی به بر مردم و هر روز به خنده
شاداب و تر و تازه ،نه بند و نه رَسَن بود
هر روز همه مردم میهن به تکاپو
در پیش صف دشمن خود، تیغِ گَوَن بود
عالِم به عمل بود چو بسیار در این خاک
بودست فراوان چو گلستان چمن بود
از بس که جوانان وطن مهر سرودند
خاک همه ی خطه ایران ، همانند کفن بود
آرامش و امنیت این خاک بسی بود جهانی
چون جمله نوشتند که ایمن به زَمَن بود
دشمن نتوانست در این خاک کند جلوه نمایی
پیگیر گذشته اگرش چون تو و من بود
بر خاست ز سیستان یکی گرد دلاور
آوازه ی نامش به یکی پیرُهَن بود
در صولت و مردی نَبُوَد مثل تهمتن
پولاد تو گویی همه اش نقش بدن بود
نامش چو شنیدند همه مردم دنیا
وحشت به در افتاد ،ز سالار پَشَن بود
هر گُرد دلاور که همی خاست ز ایران
آوازه نامش همه جا ورد دهن بود
کاووس چو بشنید یکی دخت دل آرا
زیباست رُخَش ،دختری از شاه یمن بود
آورد وُرا کرد مِهینِ زن دربار
سودابه، نژادش ز شهنشاه کهن بود
تیمور که بر ملک پر از گل همی تاخت
نامش به جهان بود ولی،خسته لگن بود
در قلعه نمایان بُوَد و هیبت و مردی
صبّاح بُوَد کنیه و نامش چو حسن بود
افسوس که دیگر خبری نیست ز آنها
هر آنچه که گفتم ، همه اش پاک سخن بود
القصه که میهن بوَدَش پر ز حوادث
از بس که در این خاک، گلُ سروُ سمن بود
==================
پاک=همه(قید) خسته لگن=شکسته پا(لنگ)
سودابه=دختر شاه هاماوران(یمن)
پَشَن=یکی از جنگهای ایران و توران
گَوَن=گیاهی که از آن کتیرا می گیرند(بسیار پرتیغ است)
رَسَن=ریسمان، زَغَن=جانوری گوشتخوار از تیره باز شکاری