تو بگو...

تو بگو چرا من امشب هـوس دیـــــار کردم

در این قفس که باز است به چه اعتبار کردم

.

نفسی ندارم از غم که کنم دعا مـــن امشب

چه کنم که در فراقت گذر از مزار کردم

.

نکنم به غیر چشمت نگه ای  بــــهار زیــبا

طلب از تو من ندارم به چه من قمار کردم

.

گرت این دل سیـــــاهم به جمـــال تو نیاید

لب من بگـــیر ای یار  هوس انـــار کردم

.

سرِخوش به باده دارم چه کنم  اگر نیــایی

به جهان خرمــــم من که تو را خمار کردم

.

سر زلف تو گذشــته زبرم خــــــبر نداری

که به هر شمار اشکم گذر از حصار کردم

.

اگر این نفس برآید تو بدان که غــــــم ندارم

که در این قفس من امشب گله ازنگار کردم

__________

بداهه ای که در دفتر داشتم

و حتما نیاز به نقد و کمک شما عزیزان دارد...

با تشکر از استاد شب افروز عزیز و استاد علی اصغر احتشامی راد که این غزل با خواندن اثر زیبای ایشان در دلم جاری شد ...