سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 5 اسفند 1403
  • روز بزرگداشت خواجه نصيرالدين طوسي - روز مهندسي
25 شعبان 1446
    Sunday 23 Feb 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)

      يکشنبه ۵ اسفند

      پک آخر

      شعری از

      روح اله محمدی

      از دفتر بارانی نوع شعر دلنوشته

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۲ ۰۷:۲۵ شماره ثبت ۲۲۳۱۳
        بازدید : ۶۶۶   |    نظرات : ۲۱

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

      " پک آخر "

      پک اول را زد

      پک دوم را ، هم

      دود شد گسترده

      توی آن خلوت یأس و ماتم

      پک بعدی را زد

      مرگ انگار از دور

      و بویی از کافور

      به مشامش می خورد

      و درونش افسرد

      پک بعدی را زد

      و سپس نعره بر آورد ، و گفت:

      که خدایا  ، تو بگو

      توی این عالم خوف

      تا به کی باید خفت؟

      اما در خلوت خود

      مرد معتاد ، صدایی نشنفت

      پک بعدی را زد

      مرغ اندیشه او ، میخواست پرواز کند

      و به دوران سلامت

      و به ایام بدون الم و رنج و ملامت

      سفر آغاز کند

      حال ، آن آدم معتاد و ذلول

      لاجرم می بایست

      قفس اوهامش را ، درب باز کند

      درب باز شد و آن مرغ پرید

      و هراسان و عجول

      به گذشته به زمانهای قریب

      سفری آغازید

      ناگهان دید در آنجا ، مردی

      که ز او می جوشید ، رگ عشق و غیرت

      اما حال ، چه بود

      مردکی انباشته از حسرت

      غرقه در نشئه گی و در حیرت

      خالی از حس ندامت ، عبرت

      عاری از فطرت انسانی خویش

      و سر و وضع پریشان و پریش

      مرغ آنجا دید مردی را

      همه مردانگی و حس لطیف

      اما حال ، چه بود

      غرقه در دود و در این میل کثیف

      نشئه و خار و نحیف

      و اسفبار و ضعیف

      مرغ بیچاره کنون

      دیگرش تاب ، به اتمام رسید

      با یک خاطر ریش

      برگشت آن مرغک زیبای خیال

      به سوی محبس خویش

      هنگامی که رسید

      مرد را خفته بدید

      غرق وهم و هپروت

      مردمان با کینه

      می برندش به سکوت

      به درون تابوت

      مرغ ، خندان شد و گفت:

      پک آخر را زد

      و سپس آن مرغک

      خالی از هر قیدی

      تا افقها پر زد

      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      6