پاییز ...
سرفصل غزل های غریبم شده پاییز
مفتون توام ،مست تو ای بوی دلاویز
لشکر که کشیدی به نگاهم خبری بود ؟!
گفتی همه شب عشق منی ساده و یکریز
آن شب به غزل های ترم بوی خوشی ریخت
انگار دلم گم شده در باغ شباویز
سوزان شده ام ، باز دلم مست صدایت
از عشق به لب آرد و آن مهر دل انگیز
دلتنگم و دیدار تو دورست فدایت
امشب که غمت قاتل جانم شده برخیز !
این جا خبری نیست مگر درد گرانم
این شانه شد از سردی صد فاجعه لبریز
تندست هجوم ضربانم که بیایی
من مانده ام و چشم امیدم به تو پاییز ...
بداهه است ...!