دوشنبه ۳ دی
می رفت و می نشست شعری از رضا محمدی (شب افروز)
از دفتر شعرناب نوع شعر
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۹ ۱۹:۲۱ شماره ثبت ۲۰۸۲
بازدید : ۵۸۱ | نظرات : ۶
|
دفاتر شعر رضا محمدی (شب افروز)
آخرین اشعار ناب رضا محمدی (شب افروز)
|
می رفت و می نشست
آخر بریده بود
یعنی که یک نفر
او را ندیده بود
بیچاره پیرمرد
قدی خمیده داشت
از رنج زندگی
رنگی پریده داشت
در چشمهای او
دردی نهفته بود
دردهای پیرمرد
دردهای نگفته بود
دیدم که پیرمرد
آهی ز دل کشید
باتلخ خنده ای
آتش به دل کشید
خواندم ز چشم او
راز ها ی ماندنی
جز در کتاب عشق
هرگز نخواندنی
بازی روزگار
دیدن ندیدن است
از آن گذشتن و
بر آن رسیدن است
یعنی که بگذریم
مرگ مال دیگریست
باور نکرده ایم
آن را که باوریست
شب افروز 22/12/89
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.