يکشنبه ۴ آذر
آن روز ها شعری از امیرحسین مقدم
از دفتر عسل چشم نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲ تير ۱۳۹۲ ۱۹:۵۲ شماره ثبت ۱۴۲۱۵
بازدید : ۱۴۶۱ | نظرات : ۱۶۷
|
آخرین اشعار ناب امیرحسین مقدم
|
یک سماور ، بوی نفت از او بلند ، گوشهی دنج اتاق،
می نشستیم آن طرف،
زیر نور آن چراغ.
بود آن گوشه چراغی پیه سوز.
آن طرف تر جامه دانی جامه دوز.
زیر آن رف . میز من،
رویش قلم.
مینوشتم
روی آن :
من عاشقم.
گوشه در،
آن در رو به حیاط.
آنکه تویش ،
باغ ما گل میشکفت.
ــ باغ ؟
آری باغ ما.
باغ ما کوچک ولی اندازه بود.
باغ ما با حوض و با ماهی گلی،
با ، ــ نمی دانم ــ حدود 10 درخت،
با دوجین مرغ و خروس،
با شمیم عطرِ شب بوهای ما،
رُا زقی ، رُز ، نسترن،
آلاله ، نرگس ،
نرگس،
نسترن،
با صدای دوسْتْ دارم های من،
آشنا بود و رفیق.
یاد داری؟
یاد داری ماه من؟
یاد داری صبح ها پروانه های کاغذی،
پر زنان از گوشه های دنج آن دیوار باغ،
رو بسوی خانه ها پر می زدند.؟
یاد داری خانه از بوی گل یاس سپید،
مست میشد،
یاد داری
آن زمانی را که نزدیکان به ما سر میزدند.؟
یاد داری نازنین؟
یاد داری می نشستیم و یکی قوری چای ،
چای مینوشیدیم و ما،
ظاهرا
ظاهرا خوشبخت بودیم.
یاد داری؟
یاد داری آن زمانی را که ما،
واقعا خوشبخت بودیم. ؟
یاد داری نازنین ؟
شعرهاخواندیم آن روزها .
بایکدگر
تو برای من ،
و من در وصف تو نظمی دگر.
من برایت صبح ها یک فال حافظ میزدم،
تو برای من کلام تازه ات.
یاد داری آم زمانی را که بعد شِعر تو،
با کنار استین ،
از گونه سیلاب سرشک ،
میزدودم
تو نگاهت را زچشمم میگرفتی
تا مباد،
من شوم شرمنده چشمان تو.
تو چه محجوبی گلم
یاد داری نازنین
یاد داری ؟
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.