لاجرم در دل نوایی بد زبانی میکند
جای بلبل جغدکی هی نغمه خوانی میکند
.
مهرخان را لحظه ای دیدیم و از خود بی خودیم
ما فقیریم و سلامش هم گرانی میکند
.
غم که بسیار است و در دل جوششی دارد ولی
یادت ای محبوب من از غم فزانی میکند
.
دیده ام روی تو را یک دم جوانی کز پی اش
حسرتی این محنتم را جاودانی میکند
.
من چنین از ظلم ایام و ز هجر محرمم
رهگذر پروا ندارد بد گمانی میکند
.
روز و شب خنجر کشیدی شاید عشق از دل کشی
یاد گیسویت به دل هی پاسبانی میکند
.
دوری ات ما را نکشت اما عجب پیر آمدیم
پیر شاید باشم اما دل جوانی میکند
.
محرمان اندرز دوری از تو را سر میدهند
مرزها چون بشکند لب لنترانی میکند
.
خم به ابرو هم نیاوردی ز دلتنگی ولی
در بیان محنتم نی ناتوانی میکند
.
روزی از ما گر سراغی خواستی اما نبود
روح بی روحم به آغوشت نشانی میکند
.
معصیت کاری اگر وهم آمدت دلتنگ نیست
شاعر و بعد از سرودن شادمانی میکند
.
ناگزیر از دوری ات نیکو به کنجی گشته و
بر نگار مهرخت هی دیده بانی میکند