چنان خوشنودم امشب که از سحرگه سخت بیزارم
چنان مست از وجودت گشته ام گویی که بیمارم
صدایت همچو نجوایی رسید آخر به گوش جان
حضورت همچو ابری بر سرم آمد فرود ای جان
همی بوییدمت ، پر شد مشام از عطر گیسویت
تو آنسوتر نشستی من خرامان آمدم سویت
کمی با من مدارا کن که غم دارد دل و جانم
سحر کن با من امشب را و زین مستی مرنجانم
به چنگ و دف مرا بسپار و از نی ناله ام بشنو
به رقصم آر و اسرار از دل دیوانه ام بشنو
شناسد کشتی قلبم تو را ای ناخدای عشق
نمیترسم ز طوفان ها ، تویی امشب خدای عشق
وجود پر ز احساست چو با دل میکند بازی
چه خوش باشد که در چشمم نگاهی هم بیاندازی
اذان گوید موذن جام دیگر پر کن از بهرم
نمازم را بخوان ای ناخدا من غرق در بحرم
گشودم دیدگانم را و جای خالیت دیدم
وداعت را که نشنیدم،نشان از تو نمیدیدم
شبی دیگر به دیدارم بیا مستم کن از جامت
مگو با من برو جانا که خوش باشد سرانجامت
دو پایم گشته پر تاول ز شوقت بس که رقصیدم
تو بودی ناخدای من که از طوفان نترسیدم
دف و چنگ از تو میگویند و نی مینالد از دوری
تو چون آواز یک رودی درون تار و سنتوری
من اما بی تو تب دارم دمادم خوب میدانی
به هر امری چو آگاهی مگو اینرا نمیدانی
صدایت همچو نجوایی ز راه دور می آید
دو چشمم تکه ابری را درون آسمان پاید
بیا جانا به دیدارم مخواهم بیش از این رنجور
شدم شیداترین شیدا ببین اینک مرا محجور
به رقص آور مرا با نغمه های چنگ و مستم کن
درونم ذره ای هستی نمانده باز هستم کن
این ابیات گلچینی از یک قصیده ی بسیار بلند است
که تقدیم نگاهتان میکنم s.k
فقط من بیت دوم قافیه رو پیدا نکردم