«بیقرار اجابت»
دل من شنیده حکایتت، دل من خریده محبتت
بهخدا سپردهام این دلم که تپش زند به حرارتت
به صدای سرخ دلم شها، به نگاه سبز دلم قسم
که بدون تو نزنم نفس ز وفا و حُسن و خجالتت
شده آشیانهی دل قفس، قفسی به تنگی غصهها
چه شود که پر بزند دلم به هوای صبح زیارتت
غم دوریات عطشی شده که زده به زخم دلم نمک
بگذار این دل غمزده بچشد شراب حلاوتت
زده سر دلم به حریمها: (به نجف به مشهد و کربلا
به مدینه یا که به کاظمین و به سامرا)، به نیابتت
تو ببین که خون شده این دلم که پر از جنون شده این جهان
به صدای غزه و نینوا بسپار گوش عدالتت
برسان به روح زمینیان اثر و پیام ظهور را
به میان رکن و مقام دل، بنواز بانگ رسالتت
شب انتظار و غم زمان، چه بگویم از دل کهکشان
به امید گفتهی محتشم که سروده بهر ارادتت:
«خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد»
گل آرزو بشکوفد از دل نوبهار رسالتت
تو و شب، سحر، غم و غصهها، تو و اضطرار و عبادتت
من و دل، غزل، شب لحظهها، همه بیقرار اجابتت