به نام عشق
...شادیزار می...
همیشه منبعی از نور داری
سحرگاهی پر از سنتور داری
به زیر زیورستان نگاهت
بساط عاشقی را جور داری
چنان گرد آفرید فِرز و چابک
چه سهرابی درون تور داری!
تو با این طره ی تورت طنابی
به دور گردن این کور داری
غزل تر می شوی در شعر وقتی
بنای دوستی با مور داری
زدی چون نیش زن بوری به جانم
گمانم گیسوانی بور داری
درون شانی شریان جودت
وجودی مملو از ماهور داری
تمام سهم انگور خدا را
برای بهترین منظور داری
منم من را به جنگی تن به تن خوان
فزون از وزن منها زور داری
دو چشمم را در آوردی نه با سنگ
که با هر آنچه از تیمور داری
درون دام اندام قشنگت
هزاران لشکر مغرور داری
خمارم کرده مژگان خدنگت
کجای خُمره ات بافور داری؟
چشیدم ذره ذره نیشتان را
چه کندویی پر از زنبور داری!
برآیینه نگاهت را مینداز
خودت هم دیدگانی شور داری
برآیند شئونت شادمانی است
مگر نسبت تو با انگور داری؟
سلیمانا تو با موری که کور است!
کجای زیر پایت گور داری؟
درود برشما جناب سرمازه استادعزیز
بسیارزیبابود
مثل همیشه طنز لطیفی هم داشت...