من از ديدار خود با آينه بسيار مي ترسم
از این احساس پنهانی پرتكرار مي ترسم
به یاد خنده های تو دلم آرام می گیرد
تبسم کن که از خاموشیت این بار می ترسم
مرا سيراب عشقت كن که از این زندگي سيرم
در آغوشم بگير، از اين همه آوار مي ترسم
غم تنهايي من را فقط ديوار مي فهمد
اگر چه از سکوت ممتد ديوار می ترسم
چرا بر عرصه دنیای بی رنگم نمی تابی؟
من از تاریکی دنياي لاكردار می ترسم
من اينجا تا ابد زنداني بخت خودم هستم
که از بوسیدن تلخ طناب دار می ترسم
همانند کبوتر می کشم پَر در هوای تو
وليکن از كلاغ شوم گندمزار می ترسم
تو را پیدا و پنهان دوست میدارم، خیالی نیست
چقدر از داد و فریاد ملامت بار می ترسم
مرا در خلوت امن حضور خويش دعوت كن
که هر چند از نگاه کوچه و بازار می ترسم
به دیدارت اگر آهسته می آیم حلالم کن
من از پس لرزه های بعد هر دیدار می ترسم
شبي بغض گلويم را دوباره جار خواهم زد
دگر از مصلحت انديشي و انكار می ترسم
#فهیمه_منصوری
#ارغوان
#میترسم
درود برشما
بسیارزیبابود