سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        شعر شدم

        شعری از

        افسانه احمدی ( پونه )

        از دفتر آرامش درون نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۸ شهريور ۱۴۰۳ ۱۹:۳۸ شماره ثبت ۱۳۲۴۸۱
          بازدید : ۱۰۱   |    نظرات : ۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر افسانه احمدی ( پونه )

        شعر شدم پشت حقایق سر پیچ غزل
        تا که بگیرم پرِ دامان خیالت بغل
        ماه شدم گوشه ی ایوان دلت تا سحر
        شاید از این فاصله دورت کنم از هر خطر
        چشم تو در خواب و دلت بندِ دلی هم نبود
        این همه آرامشت آشوبِ مرا می زدود
        این لب خاموشم و این قصه ی پنهانی ام
        می کُشدم "با همه ی بی سر و سامانی ام"
         


        عشق نبود آنچه دلم را به تو پیوند زد
        حلقه ی  موی تو دل زخمیِ  من بند زد
        هر نفست شد ضربان های عزیز دلم
        موج پناهنده ی آرامش این ساحلم
        رد نشو آسان تو از این اشک تماشا شدن
        باز کن از پای دلت باورِ حاشا شدن
        تا به ابد  در قفسِ قهر تو زندانی ام
        آه ببین " باز به دنبال پریشانی ام"
         


        درد مرا روی تو درمان بکند خوب من
        خنده ی  زیبای تو کم می کند آشوب من
        پای نگاهت همه شب چله ی جان بسته ام
        بی نگهت از همه ی بودِ خودم خسته ام
        سینه سپر کردنم از برکت عشق شماست
        اخم کنی پشت من از بی کسیِ دل دو تاست
        جز من آواره ، مریض دل سنگ تو کیست؟
        پای نکش "طاقت فرسودگی ام هیچ نیست"
         


        کوه دماوندی ام از آتش خشمت غنی
        بستر دردی که به نسبت شده با غم تنی
        از فوران های مذابم شده دشت آتشین
        اسب رکب خورده ام افتاده به روی زمین
        ای دو سه تا کوچه به تمکین دلم دورتر
        سادگی ات آینه در آینه هاشورتر ؛
        صخرهٔ سختم که به معنای دگر کانی ام
        دل ندهی "در پی ویران شدنی آنی ام"
         


        ‍ شاهد یک عمر خیالات محالم عزیز
        شانهٔ آشفتگی ام باش و حلالم عزیز
        سختیِ این راه مرا شیفته تر می کند
        باز اگر دل به هوای تو خطر می کند
        منتظرم گوشهٔ چشمت بزند یک گره
        بر همه داراییِ و بر هستیِ این باکره
        تا که در آغوش خودت غرق گناهم کنی
        ماهِ دلم ،"آمده ام بلکه نگاهم کنی"
         


        صبر نکن صبر نکن صبر دلم سر شده
        طاقتم از دوری و ممنوعه ات آخر شده
        فرشِ دلم زیر قدم های تو آذین شده
        نیست عجب این دل اگر کافر و بی دین شده
        ابر خجالت بزن از معبر چشمت کنار
        تشنهٔ باریدنِ احساس توام بی قرار
        موج پریشان و خروشانِ سمنگانی ام
        با هیجان "عاشقِ آن لحظهٔ طوفانی ام"
         
         


        سینهٔ من را بشِکافی همه اش جای توست
        گرمی اش از هُرم نفسهای مسیحای توست
        گندمِ ممنوعه ی آدم بخدا چیدنی است
        شیطنتِ کودک حوّای دلم دیدنی است
        با تبِ نیلوفری ات جان بده مرداب را
        بوسه بزن گونهٔ کال و گس و بی تاب را
        غیرِ تو در قیدِ دلی یا هوسی نیستم
        داغِ توام "دل خوشِ گرمای کسی نیستم"
         
         


        بعدِ نبودت نشدم خوار و ذلیل از ستم
        دل نبریدم نشدش مهرت از این خسته کم
        بود و نبودم همه در چرخش چشم تو بود
        حلقهٔ زنجیر تو شد زمزمهٔ یک سرود
        شیب و فرازی که در این راه مرا میکشید
        تاولِ پاهای دلم مزه ی آن را چشید
        خرمن خشکی شدم انبارِ زمستانی ام
        این همه راه "آمده ام تا تو بسوزانی ام"
         
         


        دست خطا پای به گِل ماندهٔ جان را شکست
        رشتهٔ تار از تنِ وابستهٔ پودم گسست
        دل نگرانی که به فواره ی غم مبتلا
        چشمهٔ خشکی که شدم قصهٔ یک ماجرا
        از شبِ تردیدِ جداییِ تو کامل شدم
        حاشیه را خط زدم از آینهٔ نازل شدم
        پاک شد از پشت سرم قیل و همه قال ها
        در پیِ تو "آمده ام با عطشِ سال ها"
         
         


        با خفقان های زیادی خفه کردم نفس
        خسته شد از شانهٔ من میلهَ سردِ قفس
        پیله ی پروانگی از موجِ بلا پاره شد
        صاعقه در صاعقه میزد به صفِ تازه کُد
        اوج گرفتم من از این خاکِ پر از مشتری
        تا متولد بشود  ، حادثه ی بهتری
        در پسِ این قافله جامانده ی پایانی ام
        آمده ام "تا تو کمی عشق بنوشانی ام"
         


        گم شدهٔ راهم از این ماندن بی همسفر
        کاش روم روزی از این خاطره ها بی خبر
        سر به بیابانِ جنون می زنم از بیکسی
        یک تو برای همه ی خاطره هایم بسی
        در بغلت گیر مرا تا دل من وا شود
        این تنِ مرده به نفسهای تو احیا شود
        بر لبِ قلّابِ دلت  ، محوِ تماشا شدم
        بوسه زدی"ماهیِ برگشته زِ دریا شدم"
         


        مردهٔ این تازه نفس  را تو به دندان بگیر
        بار دگر در صدف جان خودت کن اسیر
        شیوه ی جان کندن دل را تو نشانم بده
        پای دلت سجده زدم باز امانم بده
        دورِ سرت تاب ده این از همه جا رانده را
        سوخته و هیمه و خاکستر ته مانده را
        مردهٔ تمکینِ توام ،  باز برنجانی ام ؛
        زنده شوم "تا تو بگیری و بمیرانی ام"
         


        هر نفست می وزد از پنجره در باد ها
        بسترِ بی حوصلگی خط بزن از یادها
        هر قدمت از قدمی تازه خبر می دهد
        بر شبِ طوفان زده ترتیبِ اثر می دهد
        زندگی از حاصل ضرب من و تو ما شده
        نبض زمان از ضربان های تو معنا شده
        طعم یقین ! آینه در آینه می خوانم ات
        تا به ابد ،"خوب ترین حادثه می دانم ات"
         
         
         
         
        شکوهٔ این حال خراب  از که کنم خوب من
        با تب آزردگی جان ،  چه کنم خوب من
        سینهٔ عاشق به چه کار آید اگر عشق را
        دار زنندش سر دیوار ستم از وفا
        رشته ی امید مرا دست وفای تو بس
        زنگُ صدای تو شود دادِ مرا دادرس
        عشق تویی ، خوب ترین یارِ دبستانی ام !
        حادثه ی "خوب ترین حادثه می دانی ام؟"
         



        هر مژه با قطره ی اشکی به تنِ خاک خورد
        گرد و غبار از تن و دیوار و در خانه برد
        باز کن آن پنجرهٔ بستهٔ این سال ها
        قهوهٔ چشمت شده تعبیرِ همه فال ها
        باز بکش خط و نشان فاصلهٔ یادِ را
        حرمتِ امنِ دل و آن ، خانهٔ آباد را
        مثل همان روز نخستین گله آغاز کن
        حرف بزن "حرف بزن ابرِ مرا باز کن"



        ساکنِ  یک خانه ام از ارث پدرهایمان
        نیست به جانم کمی آرامش و قدری امان
        سردیِ این فاصله ها را کمی آتش بزن
        چادر صلح ابد از خون سیاوش بزن
        قافیه در قافیه تبعیدیِ آزادی ام
        فکر کمی زندگی و خنده و آبادی ام
        بیخِ گلو ، تلخیِ بُغضی شده مهمانی ام
        بغضِ ترم "دیر زمانی است که بارانی ام"



        از شریان تا شریان رفته ام این راهِ سخت
        دیده ام آشفتگی و شیفتگی ،  خون لخت
        شانه به شانه سر هر کوچه دلی پر کشید
        رنگِ مشیری وسط کوچه ی بی مَه پرید
        حرف بزن تا بشوم دست به دامان ماه
        صحبت یک روحِ شکسته ست و دلی بی گناه
        صحبتِ کوچِ دل تنگ از قفس و بال هاست
        درد مرا ، "حرف بزن حرف بزن سال هاست"؛



        خستهٔ راهم بگشا ، سفرهٔ هم صحبتی
        جمع کن از دور و برت دامنِ کم طاقتی
        درد دلی تازه ام از خاطره ای سرخ و سبز
        قلت بزن شوقِ مرا در تپشت ، کوک مغز !
        دور بزن هر چه دلت را به زمین می زند
        دور شو از دیدِ حسودان و رقیبانِ بد
        هم قفس و هم نفسِ زادهٔ آبانی ام
        تشنهٔ تو " تشنهٔ یک صحبتِ طولانی ام"



        با سر و با پای دل از رنج زمان  آمدم
        دستِ ردم را به هوای تو به دنیا زدم
        بهتر از این قاعده ، بازی دگر هست اگر
        می شنوم ، می سپرم جان به جزای دگر
        گوش به فرمان نگاهت بدهم شانه را
        تا که به آخِر ببرم قصه ی افسانه را
        خود تو شدی باعثِ این شیوه ی مطلوب من
        تا به کجا "ها...به کجا میکِشی ام خوبِ من"



        رج به رج انداخته ام سر بزنم دار ، غم
        هیزم خشک و ترِ زخمِ وطنم می شوم
        نم نم باران به سر و روی قفس می چکد
        کم کم از این راه ، برِ تازه تری می رسد
        آب زنم راه و دهم  مژده در و باغ را
        "پونه" و بلبل ، سر پرچین زغن و زاغ را
        ماه بلند منی و نسخه ی درمانی ام
        باور من ! "ها....نکشانی به پشیمانی ام" !
         
         
        افسانه_احمدی_پونه
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        محمد گلی ایوری
        دوشنبه ۱۹ شهريور ۱۴۰۳ ۰۹:۱۱
        خندانک
        ساسان نجفی(سراب)
        دوشنبه ۱۹ شهريور ۱۴۰۳ ۱۱:۰۱
        درود بر پونه بانوی شعر ناب..
        اثری زیبا بلند بالا و شیرین و پُرمعنا..
        احسنت..
        خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        اینم نشان مخصوص زیبایی شعر..
        💚

        سیده نسترن طالب زاده
        دوشنبه ۱۹ شهريور ۱۴۰۳ ۱۲:۳۸
        درودتان گرانمایه استادبانوی ارجمند
        قلم زرینتان هماره پیشتاز و متعالی
        با احترام
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        سه شنبه ۲۰ شهريور ۱۴۰۳ ۱۲:۱۰
        درود برشما بانو احمدی .پونه

        بسیار خوب بود بود و پر مفهوم خندانک

        اشعاری تقریبا بند به بند و دوبیتی گونه

        موفق باشید خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2