«هرگز ندانستم که مه آید به صورت بر زمین»
تندی مکن رو بر متاب بنشین به ناز ای نازنین
یارا حریف بی صفت ،با تو زده پیوند دین
ما یار جانی تو ایم، باطل مرو ای مه جبین
غم آمده لشکر زده، آتش به جان ما زده
ساغی بیا باده بریز، تا خون غم ریزیم زمین
دور از رخت ای ماه رو ، شد پاره پاره قلب من
تو سرخوش از دوری و من از هجر تو گشتم حزین
بوسیدن لب های او ای شیخ ظاهر بین مست
عین نماز است و مگو کان روی زیبا را مبین!
از هجر تو گشتیم حزین با رفتنت جان داده ایم
مهر رخت بر جان و غم با خاک من گشته عجین
این عاشق دیوانه وار وین شاعر دیوانه سر
دنبال روی ماه توست با من بمان تنها همین
مگذار تا زاری کنم خود را به خواری افکنم
قدری بمان قدری بخند این یار تنها را ببین
این شعر بی مقدار من عاجز ز وصف روی توست
کی میتواند شعله ای روشن کند کل زمین؟
جانا مراد من تویی، شمع شب تارم تویی
تاج سر خوبان تویی ای یار من ای بهترین
یارا بگو چندین سخن در وصف یار بی بدل
آن ماه سیمین ساق من آن ساقی نیکو طنین
.
.
.
نکاتی در مورد شعر؛
یار تخلص شعری من است.
مصراع اول از مولانا تضمین شده است.
وزن شعر مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن ( رجز مثمن سالم ) است.
بسیار زیبا و دلنشین بود
عاشقانه عارفانه