پادشاه و ماهی گیر
صبح گشتی زد زدریا پاشـــاه
جای صیدِ ماهیان در آبــــراه
دید صیّـادی زده تورش در آب
ماهی را از تور می گیرد شتاب
آشنا در کار خود بوده همـی
سالها در صیّد می نالد کمی
در کنارش ایستاده با عــــــتاب
گفت از سودت بگو خانه خـراب
روزگاری ابروانت خم نشــــــــد
ماهی می گیری و قرضت کم نشد
روز و شب در دلِ دریا خفته ای
بهرِ روزی عاقبت را جستــه ای
دادِ حاکم بر سرش صیّاد دیـــد
علتِ کم رزقی از آهش شنیـــد
گفت مقداری زسودم باختم
بی قسم در آبِ شط انداختم
دوماً در زندگی قرضی بــــود
نزدِ صاحب خانه را فرضی بود
سوماً مقروض بودم از قدیـــــــم
قرضِ خود را می دهد عقلِ سلیم
پادشاه از طنزِ او خوشحال شـد
روی بوسید و دلش بد حال شد
توی خواب ناگهانی رفته است
با زبانِ بی زبانی گفته اســت
بدرود گفته شاه به صیّادِ پیـــر
سخت دردی راشنیده این امیر
***
صیاد علّت کم رزقی را:
1-ماهی گرفته و در آب اندخته
2-ماهی گرفته و قرض داده
3-ماهی گرفته و بدهی خود را پرداخت کرده
معنی این سه تا چیست؟
جاسم ثعلبی (حسّانی)30/02/1392