از ازل عشق به ناز تو حلاوت میداد
دست تصویرگری بر تو ملاحت میداد
کم کم از ماهرخان پرده فرو می افتاد
به تو چشمان سیه را که شباهت میداد
از تو دستان هنرمند و توانای کسی
هر چه نقاشی زیباست سرایت میداد
همه بودند هواخواه و پریشان کسی
تا خداوند تو را طرح و ظرافت میداد
عصمت از دست بشر رفت همان روز نخست
تا که آغوش تو هی قول اجابت میداد
راست میگفت مَلَک اینکه تو خونریزتری
فتنه ات وعدهٔ آشوب و شرارت میداد
جلوهٔ ماه تو بود و صف دیدار کنان
آنچه بر دیدهٔ ابلیس حسادت میداد
عَلَّمَ آدَمَ الْأسماء نبود آنموقع
در و دیوار به نام تو شهادت میداد
آسمان بار امانت نتوانست کشید
عشق در قامت تو درس شهامت میداد
باز هم عاشق چشمان تو میشد عالم
تا قیامت اگر این عشق خسارت میداد
غزل دوم
کفر میگویم و تو نور سماوات منی
ماه و خورشید کجا تا که تو آیات منی
آسمان بار امانت نتوانست کشید
تا که هر گوشهٔ آفاق امانات منی
مجتهد حرمت تو داد و به فتوا کوشید
و ندانست که موسیقی و آلات منی
عمر صوفی همه در زاویه ها طی شد و رفت
در و دیوار بمیرد که خرابات منی
پادشاهم که نشان تو فراوان دارم
تیر و شمشیر کشیدی و جراحات منی
تا تو را مذهب دیگر نبرد خلوت خود
همه قرآنی و انجیلی و تورات منی
لحظه ای نیست که از یاد تو یادی نکنم
تو هران لحظه و آناتی و ساعات منی
هر دو غزل زیبا و دلنشین هستند..
سلامت و ثروتمند باشید