.....بدنبال.....
برای اشکهایم هایم من به دنبالِ چراغِ قرمز و غربیلکِ فرمان ماشینم
برای مردنی بهتر ،پیِ اب و کنار جدول و آیین غسل و حکمِ تدفینم
برای درب های خانه های شهر بی مهمان و بی عابر که عینک میزند از دود،
به دنبالِ سلامی ممتد از زنگ و کمی اصرار و شاید مشت و چند تا فحشِ سنگینم.
دو تا پهلویمان بد عادتی کرده به افطار ِشما ،قبل از اذان و ربنا در شب
برای دادن کفاره هایش، من بدنبال لگد، از جنس هایِ جبرِ پوتینم
گمانم رد شدم باز از کلاسِ کوچه ی افکار پر ایهام و پر اجبارِ احساست،
برای امتحان دیگر ازپروردگاری تازه ،من مشغول این تکرارو تمرینم
پر از دیوار و سرباز است بین دست من تا دسته های ِخرمن موی تو در اینجا
برای فتحشان عمری به دنبال تفنگ و خنجر و نارنجک و دشتی پر از مینم.
موازی تر شده دنیای مرموز و پر از وهم تو با دنیای محراب دلم انگار.
گمانم آخرین دنیا ،بسوزد در بهشت عقده هایت، بعدِ این تزریق نفرینم.
کسی را کشته ام در خواب های بی لباس دیشب از اصرارِ حجمِ آتش و سیگار.
به دنبال کمی آبم، برای آبروی ترس های بی سلاح ِدست ِتمکینم.
کسی را کشته ام ،آری! به جرم مردنی آسان بدون اذن چشمان تو. در یک شب.
فقط زیبا !لبانت را بچسبان بر کفن ،قبل از نماز میت و اعمال تلقینم.
.
.
شاید اینکه همیشه بدنبال چیزی هستیم برای جبران چیزی دیگری
نشان از اختیاری است که به ما داده شده در قبول جبر دیکته شده به ما.
........شاهرخ
درودبرشما جناب شفیعی استادعزیز
مثل همیشه بسیارزیبا ومنفاوت بود