در خیالِ خام ما، جز خاطرت، ای یار! نیست
حاصل از گفت و شنو غیر از غم بسیار نیست
از غم زلف پریشانت دلم شوریده است
در خیال زار ما جز عشق او را بار نیست
در حصار عاشقی من بودم و شبهای تار
آن شبی کز روشنی چون زلف دلبر تار نیست
در زمانی کز گلی بلبل به شیدایی رسد
عشق من بر گلشنی همچون شما هیچ عار نیست
از نگاهی پرده این دل به آنی میدرد
آخر این مخروبه را دیگر کسی ستار نیست
گر من و دل گاه گاهی یاد ایام گذشته میکنیم
از سر عادت که نه! گاهی ولی مختار نیست
شاعر اندر فکر وزن و قافیه اما دلش
لحظهای غافل ز یاد گلشن و گلزار نیست
گفته بودم بر نگاهی قانعم، اما دلم
گرگ بالان دیده است، دل خوش به این مقدار نیست
«یا نرو، یا که بمان، یا خود نگه میدارمت»
انتخابش با خودت! در کار ما اجبار نیست!
بهترینم! در نگاهت خندهام را جستوجوها میکنم
من دگر رسوا شدم، حاجت به این اشعار نیست
گر سخن خامست دلبر! اندکی بر ما ببخش
چون کلامی از سخن در قابل سرکار نیست
🖋 ا. ک.
دلنوشته زیبایی است