من دخترِ زشت پدری بی پولم!
چندین سال است تلاش میکنم به خودم نگویم زشت
[مثبت اندیش باش]
همه این حرف مهمل را میگویند!
چند سال تلقین کنم که من زشت نیستم؟
چند سال بگویم حتما ویژگی های مثبت دیگری دارم؟
در زادگاه من برای دختر فقط جلوه گری مهم است
درونیات ارزشی چندانی ندارد
دیگر مقابل واقعیت نمی ایستم
چند بار خودم را گول بزنم؟
حرف های پشت سرم را میشنوم
معنی نگاه ها را درک می کنم
ای کاش درک نمی کردم
کاش کمی شیرین عقل بودم
تاکنون که سی و دوساله ام کسی جز مادرم مرا نوازش نکرده است
جز او کسی من را در آغوش نگرفته است
جز او کسی عاشق من نیست
دیگر خودم هم خودم را دوست ندارم
همش این را تصور میکنم که...
کاش کسی من را میخواست
ای کاش کسی من را میبوسید
من هم میل دارم!
چند سال سرکوبش کنم؟
کاش هرگز در وجود آدمی هوس نبود
چند بار عاشق شده ام
اما عشوه های یک دختر زشت هیچ دلی را نمی رباید
چندین ماه است از پدرم التماس میکنم
تاپول عمل بینی ام راجورکرده است!
بخاطر این پول باید برادر هشت ساله ام انتظار چند ساله اش برای دوچرخه بیشتر شود
خواهر پنج ساله ام بیشتر از قبل کم خون باشد!
نه ارزش ندارد
عذاب وجدان را به بقیه ی چنگ زننده های روحم اضافه نمی کنم!
چرا باید همیشه شعرهای تلخ از داغ عشق باشد؟
چرا یک بار از داغ بی عشقی نباشد؟!
... ادامه دارد