دوشنبه ۳ دی
شعر از کارو شعری از مرجان
از دفتر شعر کارو نوع شعر قصیده
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۱۶:۴۷ شماره ثبت ۱۱۹۲۸
بازدید : ۲۲۷۷ | نظرات : ۵۶
|
|
دوش مست و بیخبر بگذشتم از ویرانهای
در سیاهی شب، چشم مستم خیره شد بر خانهای
چون نگه کردم درون خانه از آن پنجره
صحنهای دیدم که قلبم سوخت چون جانانهای
کودکی از سوز سرما می زند دندان به هم
دختری مشغول عیش و نوش با بیگانهای
مردکی کور و فلج افتادهای در یک گوشهای
مادری مات و پریشان مانده چون دیوانهای
چون که فارغ گشت از عیش و نوش آن مرد پلید
قصد رفتن کرد با یک حالت جانانهای
دست در جیب کرد و زآن همه پول درشت
داد به دختر زآن همه پول درشت چند دانهای
بر خودم لعنت فرستادم که هر شب تا سحر
میروم مست و شتابان سوی هر میخانهای
من در این میخانه، آن دختر ز فقر
میفروشد عصمتش را بهر نان خانهای....
شاعر کارو*
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.