فکر نکن عاشق هر جائی ام
عشق تو شد ضامن رسوائی ام
داغ فراق تو فروزد سزاست!
نیست دگر چاره شکیبائی ام
سرد کن آن آتش نمرود را .... ☆
سوخته این جان اهورائی ام
خار شدم چون مژه در دیدگان
خاک رهت سرمه ی بینائی ام
صبر کن و اندکی با من بمان
ای همه چشم تو فریبائی ام
عکس تو در برکه نمایان چو ماه
صبح نشد هر شب یلدائی ام
دم بدمد رایحه ای در صبا
بند نفس های مسیحائی ام
روح تو محبوس درون قفس
تنگ به زندان زلیخائی ام
چله نشینم به سر کوی دوست
وان صنم خالق دنیائی ام
سرخ تر از خون رگم سیب توست
ریزه خور آدم و حوائی ام
دل ندهم جز به تن تخته سنگ
تا شکند شیشه ی تنهائی ام
بعد من از خاک بروید غزل
فاش کند قصه ی شیدائی ام
شعر من آ ورده به کلک زبان
شهره نی ام ، شاعر رویائی ام
باز گشا دفتری از فصل سبز
گرمترین موسم خرمائی ام
خوب که افرا زده بر خط و خال
وارث معشوقه ی زیبائی ام
فکر نکن عاشق هر جائی ام
مهر تو در گنجه ی دارائی ام
.......................
پ. ن
☆ .... بسم الله الرحمن الرحیم
قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم
ما خطاب کردیم که ای آتش سرد
و سالم باش برای ابراهیم
آیه ۶۹ سوره انبیائ
.........................
افرا
آبادان
شنبه ساعت ۱۵
۶ / ۱۲ / ۱۴٠۱
شورانگیز و زیبا بود