يکشنبه ۵ اسفند
کابوس شعری از یوسف واحدی
از دفتر سیب کال نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۸ بهمن ۱۴۰۱ ۰۸:۵۸ شماره ثبت ۱۱۷۰۰۹
بازدید : ۱۲۱ | نظرات : ۳
|
آخرین اشعار ناب یوسف واحدی
|
سوار موج آسایش
تو دریا من رها بودم
یه من بودم یکی قایق
من از ساحل جدا بودم
پر از انبوه جانستون
پر از احساس ماژلان
دماغه های سنت ویست
نبردِ سانتا بودم
تو قایق شعر می ساختم
تو قایق شعر میخوندم
تو ذهنم یک کالریج بود
رو عرشه ناخدا بودم
من از اقبال بد یومی و بد شومی
مسیرم استوای های طوفان شد
چقدر پارو زدم اما نصیب من
موذن زادهیه طغیان نصران شد
دلم دلشوری موندن
سر سرگیجه رفتن
هوای گرگی و بی مهتاب
که گرداب جنون پارو گرفت از من
نمیدونم کدومین جزر وامونده
تنِ عریان این قایق رو لرزونده
کجا بودش که راهم خورد به برمودا
که موجش لاشمو به سخره کوبونده
من هر شب با همین کابوس
تو خوابم گیج و سرگردون
میشد ای کاش تا پاشم !
بگم من ناخدا قایق رو برگدون...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
دلنوشته زیبایی است
با نظر استاد فخوری عزیز موافقم