سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 10 آذر 1403
  • شهادت آيت الله سيد حسن مدرس، 1316 هـ ش و روز مجلس
29 جمادى الأولى 1446
    Saturday 30 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      شنبه ۱۰ آذر

      کادویِ روزِ مادر

      شعری از

      علیرضا قاسمی (آشیخ)

      از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۰ دی ۱۴۰۱ ۰۹:۱۵ شماره ثبت ۱۱۶۴۸۶
        بازدید : ۲۲۵   |    نظرات : ۵

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر علیرضا قاسمی (آشیخ)

      صدای ارسالی شاعر:
       
      شعرِ داستانیِ « کادویِ روزِ مادر » ، تقدیم به فرزندان و مادران عزیز سرزمینم ...
       
       
      « کادویِ روزِ مادر »
       
       
      یه روز یه دخترِ ناز
      سَحر به وقتِ نماز
       
      درِ گوشِ داداشش
      گُفتِش با ناز و خواهش
       
      داداش پاشو اَذونِ
      وقتِ نمازِمونِ
       
      نماز و با من بخون
      بعدِش کنارم بمون
       
      دارم باهات یه صُحبت
      بِده به من یه فُرصت
       
      بیا وُ معرفت کُن
      با من تو مشورت کن
       
      داداش نمازِشو خوند
      سَرِ قرارشون موند
       
      گفتِش بگو بدونم
      عزیز و مهربونم
       
      بگو تو خواهرِ من 
      حَرفت رو یاورِ من
       
      گفتش دیشب تو اَخبار
      مجری می‌گفت که اِنگار
       
      جمعه روزِ مادرِ
      این خیلی زَجرآورِ
       
      آخه ما پول نداریم
      پول از کجا بیاریم
       
      واسه خریدِ هر چیز
      چه قیمتی چه ناچیز
       
      نیاز به پول و سکه اس
      داداش یه فکری کُن پَس
       
      داداش یه خورده فکر کرد
      اِنگار یه فکرِ بِکر کرد
       
      گفتش آجی دُردونه
      تا خوردی تو صُبحونه
       
      بیا تویِ اُتاقم
      که من یه فکری دارم
       
      چایی شیرین آوردیم
      صبحانمون رو خوردیم
       
      گفتم خدایا آخ جون
      بِرَم پیشِ داداش جون
       
      رفتم توی اُتاقش
      با احترام و خواهش
       
      دیدم داداشی رفتش
      یه چیز گرفت تو دستش
       
      اومد نشست رو قالی
      یه قُلکِ سُفالی ... !
       
       
      با چکُشِ تو دستِش
      زَد قُلک و شکستِش
       
      داداش شِمُرد پولا رو
      گذاشت تو کیف اونا رو
       
      گفتش بلند شو آبجی
      بِریم به سمتِ حاجی
       
      حاجی علی قَمصری
      که میفروشه روسری
       
      جِنساش قشنگ و نازِ
      روز های جمعه بازِ
       
      خلاصه هر دوتاشون
      رفتن پیشِ باباشون
       
      گفتن بابا اجازه 
      میخوایم بِریم مغازه
       
      بابا با مهربونی
      با قلبِ آسِمونی
       
      اجازه داد و فرمود
      باشه ولی خیلی زود
       
      فقط مُواظب باشید
      خیلی مُراقب باشید
       
      گفتیم بابایی حتماً
      مُراقِبیم ما قطعاً
       
      خلاصه با دوچرخه
      به سمتِ کوی کَرخه
       
      شُدن دو تایی راهی
      شبیه دو تا ماهی
       
      خیلی سریع رسیدن
      حاجی علی رو دیدن
       
      گفتن به حاجی علی
      میخوایم حاجی روسری
       
      یه روسریِ آبی
      با طرح و نقشِ عالی
       
      گفتش حاجی به هر دو
      باشه به شکلِ کادو ؟
       
      گفتن بله ممنونیم
      حاجی بِهت مَدیونیم
       
      روسری و گرفتن
      با شادِمانی رفتن
       
      وقتی رسیدن خونه
      دیدن تو آشپزخونه
       
      مامان داره با لبخند
      میاره چایی و قند
       
      خیلی سریع دَویدن
      تو آغوشِش پَریدن
       
      مامان نِگاهشون کرد
      بوسید و نازِشون کرد
       
      گفتن دوتایی تک تک
      مامان روزِت مبارک
       
      اینَم کادو بَراتون
      از سمتِ بچه هاتون
       
      مامان کادوش رو باز کرد
      از خوشحالی پرواز کرد
       
      گفت بچه ها ممنونم
      دوسِش دارم از جونم
       
      خیلی قشنگ و زیباست
      تو طرح و رنگ بی همتاست
       
      راستی گُلایِ خوبم
      بِگید به من بِدونم
       
      برای روزِ میلاد
      دلِ شما چی میخواد ؟
       
      گفتم مامانی میلاد ؟
      چیزی یادم نمیاد !
       
      گفتش مامان با اخلاص
      امروز میلاد زهراس
       
      زهرای نور و اَطهر
      برای ما چو مادر
       
      همسرِ مولا علی
      دُختِ رسولِ نَبی
       
      گفتش داداش یه چیزی
      عجب روزِ عزیزی
       
      مامان بِشَم فَداتون
      بِپَز تو کیک بَرامون
       
      برای روزِ میلاد
      دِلم شیرینی میخواد
       
       
       
       
       
       
      شاعر : علیرضا قاسمی
       
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱ ۱۷:۰۱
      درود بزرگوار
      بسیار بجا و زیبا بود
      روز مادر را به همه مادران عزیز این سرزمین تبریک میگویم خندانک
      مریم کاسیانی
      چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱ ۱۴:۱۲
      درود بر شما آقای قاسمی
      خیلی زیبا و دلپذیر بود
      آفرین ها
      پیشاپیش این روز عزیز رو به شما و همه مادران و بانوان مهربان تبریک عرض می کنم
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک
      خندانک
      محمدحسن پورصالحی
      پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱ ۰۰:۰۹
      سلام بزرگوار
      بسیار دلنشین بود
      واقعا لذت بردم
      دکلمه و شعر عالیی بود
      افسانه پنام (مولد)
      جمعه ۲۳ دی ۱۴۰۱ ۰۸:۲۶
      دریاست نبی و گوهرش فاطمه است
      مولاست علی و همسرش فاطمه است
      با آنکه حسین است پناه دو جهان
      او خود به پناه مادرش فاطمه است
      «سیدرضا مؤید»
      میلاد مادرم حضرت فاطمه الزهرا بر تمامی
      محبان و دوستداران حضرت مادر مبارک باد
      🌹🌹🌹
      جمعه ۲۳ دی ۱۴۰۱ ۱۶:۳۶
      خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1