چه توان شرح نگه داد ؟ چه سان ؟ چیست نگاه ؟
یک جهان راز نهـــان است در این منزلگاه
ز نگه تا دل انسان رهِ پُر پیچ و خمی است
گه برآساید و گه ســـــوده شود زین درگاه
نگه آئینه ی دل باشد و برقش زین روست
که نماید به جهــــــانی سخــن از منظرگاه
می توان گفت سخن با نگه و خواند و شنید
دل توان داد گهــــــــی هم به یکی نیم نگاه
می توان خواند محبت ز رموز نگــهی
جان خود کرد فدای نظری هم گهگاه
جان ما بسته به اندیشه و آنگه نگهی است
کو شود فهـــــم و کُند درک ِ ضمیری آگاه
گر که زاید نگهــــــی کین و عداوت شاید
بکند خصم ، دلش منـــزل و جان زایشگاه
ای خوش آن لحظه که نطق همگان بسته شود
دیده استاد شود ، تخت سخـــــن دانشگاه
هر که صاحبنظر افتـــــــد سبب کارشود
تا که نادان نشود دردِ سر هر دستگاه
کر و کور عیب جهان نیست بدان عیب آن است
بی تأمل بپرانی سخنـــــــی را ناگاه
معرفت حاصلِ ایمــــان نشود تا که نگاه
نکند سینـــه ی صاحبنفسی جولانگاه
به نگه تا که بیاید سخن از خانه ی دل
شود آوردگهــــی یا که شود درمانگاه
ز شراب نگهی مست چو گردی به سحر
صد چو خورشید بزاید نفست وقت پگاه
به تماشای نگاهـــی بنشستم دیدم
قبله گاه حــــرم کعبــــــه بگردیده نگاه
گر " جلیلی " به نگاهی به در از راه افتاد
مکنش عیب نظـــــــر بازی یاری فرگاه
بسیار زیبا و دلنشین بود
می توند ؟