آشیان می سازم از شوق نگاهت در گذار
تا بر آری مرده دل را از دل تنگ مـــــــزار
در خراب آباد من عمــــــــران و آبادی نبود
ساختم آن خانه با امید و صبــــر و انتڟار
گفته بودم با دل درد آشنایم بارهـــــــــــــا
میرسد روزی که گیری آن صنم را در کنار
اینک ای آرام جان این خانــه اینهم عاشقت
با سری مملو ز سودا و دلــــــــــــی امیدوار
می کنم جان و جهانم را فـــــدای ماندنت
تا شوی در خانه ام تا روز آخـــــر ماندگار
با ملات از عشق و خشت جان بنایش کرده ام
هم به نامت کرده ام ، آجر بر آجــــــــر استوار
اینچنین شاعــــــــر بنای کلبهء عشقت نهاد
تا بخوانی در میانش نغمهء سبز بهــــــــــار
از لبانت شهد ریزی در دل گلواڗه هــــــــــا
تا هم آوازت قناری گردد و خیل هــَـــــزار
پایکوبان واڗه گردد در میان هـــــــــر غزل
بیت در رقص آید و مصـرع شود آیینه دار
چون خرامی با لباس تور ، در شعـری سپید
می کنی خونین دل هر شاعــــر سنت شعار
هر کجا بیتی ز راضــــی بود آبادی ز توست
شعر شیرینش بود از شهد کامت وامــــــدار.
سیدرضاموسوی راضی
غزل در بحر ؛ رمل مثمن محذوف
پ.ن. با درود به پیشگاه شما عزیزان همراه.
دکلمه ایی که از این غزل به سمع رسید توسط سرکار خانم شهرزاد انجام شده است و چون ایشان ساکن انگلستان می باشند قطعا با مشکلاتی در ایجاد ارتباط و ارسال داشتیم و بدیهیست چنانچه این دسترسیها نزدیکتر بودند در رفع برخی مشکلات دستمان بازتر بود. بهر روی امیدوارم از این غزل و دکلمهء تقدیمی لذت برده باشید. ارادتمند و خدمتگزارتان ، سیدرضاموسوی (راضی)
درودبرشما
زیباقلم زدید