عشق کجا و می کجا و عطش کجا
برو بچه مپرس از من نشانه
نگو خانه ات کو دل ات کو موهای افشانت کو
برو و مپرس از دگرون نام و نشانم
کوچه به کوچه ره به ره جاده به جاده
می خزی می پری می جهی
دست بردی سمت من
تا بگیری دستم را
فیس به فیس می گویم نه
من چو بادم گذرا و پنهان
اگر من خواهی و جایگاهم
باید تو نیز نیست شوی
طبعیت و رود جنگل شوی
در نزد پادشه آسمان قسم خوری که فقط من باشم و من
اگر زنبوران دادن به تو عسل
نخوری گول می خوری نیش، می شوی تحقیر هم از من هم از هم نوعان من
قبل از آنکه شود برملا بیوگرافیت
بشور تنت را تمام عیار
تو که پاک و تمیز نبودی
در وادی اول زندگیت
بشور تنگ چشمیت تنگ خلقیت تنگ دلیت
بدور کن آتش گنه را از خود
بخوابان جاروجنجال عصیان ورزیدن
جانت را به لب خواهم رساند
عذاب کشیدنت جان بخش روح بیمارمه
شاید در رهه به چنگ آوردنم شوی رسوای عام و خاص
گوش کن می شنوی صدای طبعیت را
در جهانی که خود به خود ترمیم می شود
تو بال هایم شو
اگر در استانه ورودم به جنگلی بی نور
تو شوی همان برگ هایی خشک زیر پایم
قطعا فریاد دردت مرا مسخ تو میکند
تو می شوی جانم زخم شفایافته ام
بسیار زیبا و سختگیر بود